چون که امروز هوا افتابی بود با سهند رفتیم پیاده روی و جالب اینجاست که سهند همه مسیر رو خودش پیاده رفت و اصلا من بغلش نکردک برای خودش راه میرفت و حرف میزد و گاهی دست من رو ول میکرد ولی من بازم دستش رو میگرفتم . وقتی بهش میگم سندی کی رو داره شروع میکنه به اسم بردن و اسم همه رو میگه . مثل بابا الا ماما ا بابا (آ بابا به بابا بزرگ هاش میگه چون اسمشون علی هست ) نانا(به عمش میگه چون اسمش نسیم هست ) دداد(به عموش که سجاد هست ) آوا به خاله اش. امیبه امیر پسر عموی باباش دادا به دایش الی به دختر دایش که اسمش النا هست و نه به زن دایش یعنی این که دل هیچ کس رو نمیشکونه خلاصه همه یه جورایی یادش هستن . قربون دل مهربونت برم ...